وقتی دل شیدایی مـیـرفت بـه بستانـهـا
بی خویشتنش کردی بوی گل و ریحانا
گه ناله زدی بلبل گه جامه دریدی گلبـا
یـاد تـو افـتـادم از یـاد بـرفـت انـهـا
ای ذکر تو بر لبها وی مهرتو در دلـها
وی شور تو درسرها نی سرتودرجـانها
تـاخر غـم عـشقـت اویـخته در دامم
کـوته نـظری باشد رفتن به گلـسـتانها