یک دلگرمی کوچک...
هر چه قدر هم بکوشیم و فرار کنیم،
لحظاتی در زندگی پیش میآید که چارهای جز تصمیمگیری و انتخاب نداریم
انتخابهایی که هزینه دارند...
ممکن است وادار شویم برخی داشتههای خود را زمین بگذاریم تا جا برای دستاوردهای جدیدتر باز شود
ممکن است وادار شویم برخی را از دنیای خود بیرون برانیم
تا جا برای تنفس دیگرانی که در دنیای ما زندگی میکنند بیشتر شود...
هر تصمیمی در درون خود، درد دارد، رنج دارد، هزینه دارد
اما نباید در درون خود تردید داشته باشد...
هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت گزینههای یک تصمیم برای ما دقیقا همارزش نیستند
ما چیزی به نام تردید در تصمیمگیری نداریم
آنچه هست، ترس از تصمیمگیری است...
بیهوده نیست که گفتهاند
اگر بین انتخاب دو گزینه تردید داشتی
سکهای به هوا پرتاب کن و شیر یا خط بازی کن
قبل از رسیدن سکه به زمین
در دلت احساس میکنی که دوست داری، سکه از کدام سمت آن به زمین بیفتد...
جرات داشته باش...
حتّا اگر نمیدانی که تا پایان روز چه پیش خواهد آمد،
جرات داشته باش که لبخند بزنی
حتی وقتی تاریکی
هیچ امیدی برای پدید آمدن نور بیشتر ایجاد نمیکند،
جرات داشته باش که خود نخستین نور باشی...
وقتی که بی عدالتی میبینی،
جرات داشته باش که نخستین کسی باشی که آن را محکوم میکنی
که آخرین محکوم کننده بی عدالتی، تفاوتی با عامل ظلم ندارد.
جرات داشته باش که وقتی احساس میکنی بزرگ شده ای،
کمک کنی که دیگران هم بزرگتر شوند
و جرات داشته باش که وقتی در عشق و دوستی میبازی،
دوباره برای یافتن عشق و دوستی، تلاش و زندگی کنی...
حقیقتا توصیف آن که سمپاد فقط یک سازمان، نهاد و یا حتّا یک دفترِ اداری کوچک است شاید کمی بیانصافی باشد...
به نظر میرسد سمپاد، بیش از هرچیز، یک "احساس" است بین عدهای آدم که نمیدانند چرا در کنار هم هستند که نمیدانند حتّا این اسم به چه دردی میخورد که نمیدانند آخرش که چی؟!
امّا هرچه هست، آرامشبخش و دوست داشتَنیست، دل گَرمیست مشترک و زیبا...
استاد سلطانی بیشتر دلگرمی بذارید.